سوگواره هنر عاشورایی / دوره نهم
فراخوان نهمین سوگواره هنر عاشورایی
حوزه هنری انقلاب اسلامی در نظر دارد با هدف بهره مندی از ظرفیتهای واقعه کربلا در زمینه خلق آثار تجسمی نهمین سـوگواره هنــر عاشورایـی (پـوستـرهای عاشورایـی) را همزمان با محرم و صفر سال 1437 ﻫ.ق در آبان ماه 1394 ﻫ.ش به صورت بین المللی بـرگزار نماید.
علاقمندان میتوانند آثار خود را مطابق با شرایط و مقررات سوگواره به دبیرخانه مرکزی جشنوارههای حوزه هنری ارسال کنند.
بخشهای سوگواره
- پوستر
- تصویرسازی
- پرچمهای سوگواره
موضوعات بخش پوستر و پرچم
- حماسه عاشورا
- حسین تنها نمی ماند
موضوعات بخش تصویر سازی
- حربن یزید ریاحی (برای توضیح بیشتر اینجا کلیک کنید)
از سرداری تا سربازی
حرّ بن یزید بن ناجیة بن قَعْنَب بن عَتّاب بن حارث بن عمرو بن هَمّام بن بنو ریاح بن یربوع بن حَنْظَلَه، از تیرههاى قبیله تمیم، منتسب است. و از اینرو، وى را ریاحى، یربوعى، حَنظَلى و تمیمى خواندهاند. خاندان حرّ در زمان جاهلیت و در دوره اسلام از بزرگان بودند.
زندگی پیش از واقعه عاشورا
حرّ در سال ۶۰هجری، یكى از مشهورترین جنگاوران كوفه بود. در برخى منابع، به اشتباه، از وى با عنوان صاحب شُرطه عبیدالله بن زیاد، حاكم كوفه، یاد شده است. با این حال، انتصاب وی به فرماندهی بخشی از سپاه اعزامی عبیداللّه بن زیاد (که از قبایل تمیم و همْدان بودند) برای مواجهه با امام حسین(ع) و نیز انضباط نظامی و پایبندیاش به اجرای دقیق فرمانهای حکومتی، حضور او را به عنوان صاحب منصبی نظامی (نه لزوماً صاحب شرطه) در دستگاه حکومتی ابن زیاد تأیید میکند.
این احتمال به ویژه از آن رو تقویت میشود که وی ظاهراً با سیاست میانهای نداشته و در هیچ منبعی از عقیده حرّ یا موضع گیری سیاسیاش در اوضاع پر تنش کوفه در سال ۶۰ سخنی به میان نیامده، فقط بلعمی، در روایتی قابل تردید، او را از شیعیانی دانسته است که تشیع خود را مخفی میکردند.
فرماندهی سپاه کوفه
عبیدالله بن زیاد چون از حرکت امام حسین(ع) به سوی کوفه آگاه شد، حر را که از بزرگان و رؤسای قوم خود در کوفه بود به حضور طلبید و او را به فرماندهی بالغ بر هزار سوار نصب کرده و به رویارویی امام حسین(ع) فرستاد.
بنا به روایات دیگر، عبیدالله، حصین بن نمیر تمیمی را همراه با چهار هزار نفر مرد نظامی به قادسیه اعزام کرد تا حد فاصل بین قادسیه تا خفّان و قُطقُطانیه تا «لَعلَع» را دقیقاً زیر نظر بگیرند تا از عبور و مرور کسانی که در این مناطق در تردد بودند، مطلع گردند. حر و سپاه هزار نفریاش نیز جزئی از این لشکر ۴۰۰۰ نفری بودند که از سوی حصین بن نمیر برای جلوگیری از حرکت کاروان حسینی به منطقه اعزام شده بودند.
ندایی که حر شنید
از حر روایت کردهاند که هنگامی که از قصر ابن زیاد در کوفه خارج شدم تا به سمت حسین بن علی(ع) حرکت کنم، سه بار ندایی را پشت سرم شنیدم که میگفت:
«ای حرّ! تو را به بهشت بشارت باد ». او می گوید که به پشت سر نگریستم و کسی را ندیدم؛ با خود گفتم: «به خدا قسم، این بشارت نیست؛ چگونه بشارت باشد در حالی که من راهی جنگ با حسین بن علی(ع) هستم.»
او این خاطره را در ذهن داشت تا هنگامی که خدمت حسین بن علی(ع) رسید و آن داستان را بازگو کرد. امام(ع) به او فرمودند:
تو به واقع به پاداش و نیکی راه یافته ای.
رودررویی با حسین بن علی(ع)
امام حسین(ع) در ذی حُسم با حرّ و سپاهش روبه رو شد. تصریح منابع بر آن است که حرّ نه برای جنگ بلکه صرفاً برای انتقال امام نزد ابن زیاد اعزام شده بود و ازاین رو با سپاهیانش رودرروی توقفگاه کاروان امام صف آرایی کرد.
ابومخنف چگونگی رودررویی سپاه حر با امام حسین(ع) را از زبان دو مرد اسدی که امام(ع) را در این سفر همراهی میکردند، چنین بیان کرده است:
هنگامی که کاروان امام حسین(ع) از منزلگاه شراف حرکت کرد در میانه روز طلایه داران لشکر دشمن را از دور مشاهده کردند. امام(ع) به اطرافیان خود فرمود:
"آیا در این منطقه پناهگاهی هست که بدانجا پناه ببریم و آن را پشت سرِ خویش نهیم و با این قوم، از یک سمت، مقابله کنیم؟" گفتند: "آری، در ناحیۀ چپ، منزلی است به نام «ذو حُسم »."
امام(ع) در قسمت چپ جاده به طرف ذو حُسم روان شد، سپاه دشمن نیز به طرف این منزل میتاخت؛ ولی امام(ع) و همراهانش زودتر به این منزل رسیدند. پس امام(ع) دستور داد که خیمهها را در این مکان بر پا کردند.
حر بن یزید ریاحی و سپاهیانش به هنگام ظهر، از گرد راه فرارسیدند و در حالی که خود و همراهانش تشنه بودند؛ برابر امام حسین(ع) و یارانش قرار گرفتند. به رغم این صف آرایی خصمانه، واکنش امام(ع) با آنان صلح آمیز بود چنانکه به یاران خود دستور داد که سپاهیان حر و اسبانشان را سیراب کنند. و چون حرّ ابراز تمایل کرد که با یارانش در نماز به امام اقتدا کند، امام پذیرفت. حر مأموریت خود را به عرض امام(ع) رساند. امام(ع) به تأکید فرمود:
مردم کوفه از او دعوت کردهاند تا به کوفه بیاید. و متعاقباً، با یادآوری مکاتبات و درخواستهای مکرر کوفیان مبنی بر عزیمت امام به کوفه و در درست گرفتن زمام امور، تصریح کرد که چنانچه کوفیان از خواست خود پشیمان شدهاند، باز میگردد.
حرّ از وجود چنین مکاتباتی اظهار بیاطلاعی کرد و گفت که او و همراهانش در زمره نویسندگان نامهها نبودهاند و وی مأموریت دارد امام(ع) را به کوفه نزد ابن زیاد ببرد.
چون امام با یاران خویش عزم حرکت نمود، حر مانع حرکت امام(ع) به سمت کوفه و نیز مانع بازگشت امام حسین(ع) به حجاز شد. حرّ پیشنهاد نمود که امام(ع) راهی غیر از راه کوفه و مدینه در پیش گیرد تا وی بتواند از ابن زیاد کسب تکلیف کند. حر به امام(ع) گفت: "من مأمور به جنگ با شما نیستم؛ ولی مأمورم از شما جدا نگردم تا شما را به کوفه ببرم، پس اگر شما از آمدن خودداری میکنید راهی را در پیش گیر که نه تو را به کوفه برساند و نه به مدینه؛ تا من نامهای برای عبیدالله بنویسم؛ شما هم در صورت تمایل نامهای به یزید بنویسید، تا شاید این امر به عافیت و صلح منتهی گردد؛ و در پیش من این کار بهتر است از آنکه به جنگ و ستیز با شما آلوده شوم."
پس از این، امام حسین(ع) و یارانش در مسیر عُذیب و قادسیه حرکت کردند و حرّ نیز همراه آنان بود.
حرّ اگرچه مأمور جنگ نبود، از همان ابتدا احتمال وقوع درگیری با امام حسین(ع) آزارش میداد و حتی گفتهاند به امام هشدار داد که اگر بجنگد حتماً کشته خواهد شد؛ و هرگاه که مجالی مییافت به امام(ع) عرض میکرد: "به خاطر خدا حرمت جان خویش را نگه دار که من یقین دارم که اگر جنگی صورت گیرد، کشته خواهی شد." اما امام با خواندن شعری پاسخ داد که از مرگ و شهادت در راه خدا ترسی ندارد.
در عذیب چهار تن از یاران امام از کوفه نزد حضرت رسیدند. حرّ قصد دستگیر کردن یا بازگرداندن آنان را داشت، اما امام مانع شد. آنان از وخامت اوضاع کوفه، کشته شدن قَیس بن مُسَهَّر صیداوی (فرستاده امام به کوفه) و آماده شدن سپاهی بزرگ برای جنگ با امام خبر دادند.
توافق حرّ با امام، در روز دوم محرّم پایان یافت؛ دو گروه به روستای نینوا رسیده بودند که نامه ابن زیاد به دست حرّ رسید مبنی بر آنکه بر امام و یارانش سخت بگیرد و آنان را در زمینی بیآب و علف و بیحصار متوقف کند. در نامه ابن زیاد خطاب به حر نوشته بود که: «چون نامۀ من به تو رسید و فرستادۀ من نزد تو آمد، بر حسین(ع) سخت گیر، و او را فرود نیاور مگر در بیابان بیحصار و بدون آب. به فرستادهام دستور دادهام از تو جدا نگردد تا خبر انجام دادن فرمان مرا بیاورد، والسلام.» حر خدمت امام حسین(ع) آمد و نامه ابن زیاد را برای آن حضرت(ع) قرائت کرد. امام(ع) به او فرمود: "بگذار در «نینوا» و یا «غاضریه» فرود آییم."
حرّ، که در تنگنا قرار گرفته و پیک ابن زیاد به مراقبت و جاسوسی او گماشته شده بود، به ناچار کاروان امام را متوقف کرد و درخواست امام و یارانش را مبنی بر اردو زدن در روستای نینوا (یا غاضریه یا شُفَیه/ سُقَیه) در همان حوالی را نپذیرفت. امام ناگزیر در کربلا (بنابر پارهای روایات، نزدیک روستای عَقْر)، در نزدیکی رود فرات، اردو زد. زهیر به امام(ع) گفت: "به خدا سوگند چنان میبینم که پس از این، کار بر ما سختتر گردد، یابن رسول الله(ص) ! اکنون جنگ با این گروه [حر و یارانش] برای ما آسانتر است از جنگ با آنهایی که از پی این گروه میآیند، به جان خودم سوگند که در پی اینان کسانی میآیند که ما را طاقت مبارزه با آنها نیست." امام(ع) فرمود:
درست میگوییای زهیر؛ ولی من آغازکننده جنگ نخواهم بود.
حضرت(ع) با حر حرکت کردند تا به کربلا رسیدند. حُر و یارانش، جلوی [کاروان] امام حسین(ع) ایستادند و آنان را از ادامه مسیر، بازداشتند. حُر گفت: همین جا فرود بیا که فرات، نزدیک است. امام(ع) فرمود: «نام اینجا چیست؟» گفتند: "کربلا...." امام(ع) فرود آمد. حر و لشکریانش نیز در گوشهای دیگر ساکن شدند. پس از فرود آمدن کاروان امام حسین(ع)، حر نامهای به ابن زیاد نوشت و او را از فرود آمدن امام(ع) در کربلا با خبر کرد.
توبه حر در روز عاشورا
کاشی کاری سر در حرم حر بن یزید ریاحی.
حرّ اگرچه اقدامی سخت گیرانه کرد، اما رفتارش با امام محترمانه بود؛ حتی یک بار با اشاره به حرمت خاص فاطمه (س) در روز دهم محرّم لشکرش را رها کرد و به امام حسین(ع) پیوست.
در روز عاشورا عمربن سعد لشکر خود را آراست و فرماندهان هر بخش از سپاه را تعیین نمود. او حربن یزید ریاحی را فرمانده بنی تمیم و بنی همدان کرد.با آراسته شدن سپاه، لشکر عمربن سعد آماده جنگ با سپاه امام حسین(ع) گردید.
حربن یزید چون تصمیم کوفیان را برای جنگ با آن حضرت(ع) جدی دید نزد عمربن سعد رفت و به او گفت: «آیا تو میخواهی با این مرد (امام حسین) بجنگی؟» گفت: «آری به خدا قسم چنان جنگی بکنم که آسانترین آن افتادن سرها و بریدن دستها باشد »، حر گفت: «مگر پیشنهادات او خوشآیندتان نبود؟» ابن سعد گفت:« اگر کار به دست من بود میپذیرفتم؛ ولی امیر تو (عبیداللَّه) نپذیرفت.»
پس حر، عمربن سعد را ترک کرد و در گوشهای از لشکر ایستاد و اندک اندک به سپاه امام(ع) نزدیک شد، مهاجر بن اوس -که در لشکر عمر سعد بود به حر گفت: «آیا میخواهی حمله کنی؟» حر در حالی که میلرزید پاسخی نداد مهاجر که از حال و وضع حر به شک افتاده بود، او را مورد خطاب قرار داد و گفت: «به خدا قسم هرگز در هیچ جنگی تو را به این حال ندیده بودم، اگر از من میپرسیدند: شجاع ترین مردم کوفه کیست از تو نمیگذشتم (و تو را نام میبردم) پس این چه حالی است که در تو میبینم؟»
حر گفت: «بدرستی که خود را میان بهشت و جهنم میبینم و به خدا سوگند اگر پاره پاره شوم و مرا با آتش بسوزانند من جز بهشت چیز دیگری را انتخاب نخواهم کرد ». حر این را گفت و بر اسب خود نهیب زد و به سوی خیمهگاه امام(ع) حرکت کرد.
گفتهاند که وی با حالی پریشان با امام مواجه شد و با اذعان به اینکه هرگز گمان نمیکرده است که کوفیان کار را به جنگ بکشانند، طلب بخشش کرد. امام برایش استغفار نمود و فرمود که تو در دنیا و آخرت آزادمرد هستی. حر در حالی که سپر خود را وارونه کرده بود به اردوگاه امام(ع) وارد شد. او خدمت امام حسین(ع) آمد و عرض کرد:
فدایت شوم یابن رسول الله(ص) من آن کسی هستم که تو را از بازگشت (به وطن خود) جلوگیری کردم و تو را همراهی کردم تا به ناچار در این سرزمین فرود آیی؛ من هرگز گمان نمیکردم که آنان پیشنهاد تو رj;بینم و به خدا اگر پاره پارهام کنند و بسوزانند، چیزی را بر بهشت نمیگزینم.
سخنرانی و موعظه سپاه کوفه
حر پس از توبه رو در روی لشکر عمربن سعد ایستاد و به نصیحت آنها پرداخت: «ای قوم آیا پیشنهاداتی که حسین(ع) به شما کرده باعث نشده تا خداوند شما را از جنگ با او باز دارد؟» گفتند: «سخنت را به امیر عمر [بن سعد] بگو.» حر همین سخن را با عمر بن سعد باز گفت. پس عمر بن سعد گفت: «من به جنگ با حسین(ع) حریصم و اگر راهی دیگر جز این داشتم همان کار را میکردم.» پس حر خطاب به لشکر گفت:«ای مردم کوفه مادرانتان به عزایتان بنشینند؛ آیا این مرد شایسته را به سوی خود خواندید و گفتید: در یاری تو با دشمنانت خواهیم جنگید، اما اکنون که به سوی شما آمد دست از یاریاش برداشتید در برابر او صف بسته میخواهید او را بکشید؟ شما جان او را بدست گرفته راه نفس کشیدن را بر او بستهاید، و از هر سو او را محاصره کردهاید و از رفتن به سوی زمینها و شهرهای پهناور خدا جلوگیریش کردهاید، آن سان که هم چون اسیری در دست شما گرفتار شده نه میتواند به نفع خود کاری انجام دهد و نه میتواند زیانی را از خود دور کند، و آب فراتی که یهود و نصاری و مجوس از آن میآشامند و خوکهای سیاه و سگان در آن میغلطند بر روی او و زنان و کودکان و خاندانش بستید، تا جائی که از شدت تشنگی بیحال افتادهاند؛ چه بد رعایت محمد(ص) را درباره فرزندانش کردید، خدا در روز تشنگی (محشر) شما را سیراب نکند؟» در این هنگام تیراندازان سپاه عمر بن سعد او را هدف تیرهای خود قرار دادند؛ حر که چنین دید به عقب برگشت و پیش روی امام(ع) ایستاد.
شهادت
زمان توبه حرّ تا شهادت وی چندان به طول نینجامید. بنابر روایتی، حرّ از امام تقاضا کرد که چون نخستین کسی بوده که بر امام خروج کرده، امام اجازه دهد که نخستین مبارز و شهید باشد.
وی بلافاصله پس از پیوستن به امام، راهی میدان نبرد شد و پس از گفتگوی دوباره و بینتیجه با عمربن سعد و بیان سخنانی در تقبیح رفتار زشت کوفیان، رجزگویان با آنان جنگید و سرانجام، پس از چندین نوبت نبرد، به شهادت رسید.
او شجاعانه میجنگید و با این که اسبش زخمی شده بود و از گوشها و پیشانی آن خون جاری شده بود، همواره رجز میخواند و سواره با دشمنان پیکار میکرد. تا این که چهل و چند نفر از دشمنان را به هلاکت رساند.
لشکر پیاده نظام ابن سعد به یکباره بر او حمله ور شده و او را به شهادت رساندند. گفته شده که دو نفر در شهادت او شراکت داشتند یکی ایوب بن مسرح و دیگر مردی از سواران اهل کوفه.
اما برخی دیگر از منابع نقل کردهاند که حربن یزید ریاحی و زهیر بن قین، پس از شهادت حبیب بن مظاهر در پیش از ظهر عاشورا، با هم به میدان رفتند و بر دشمنان حمله بردند. آن دو در جنگ یکدیگر را حمایت میکردند و هرگاه یکی از آنان در محاصره قرار میگرفت، دیگری به کمکش میشتافت آنان پیوسته می جنگیدند تا این که حر به شهادت رسید، زهیر نیز به اردوگاه برگشت.
اصحاب امام(ع) جنازه او را آوردند، امام(ع) بر بالین او نشست و خون از چهرۀ حر پاک کرد و این جملات را فرمود: «تو حر و آزادهای همان گونه که مادرت بر تو نام نهاد، تو در دنیا و آخرت حر و آزاده ای.»
محمد کامرانی اقدم
1
چرخی زد و شمشیر را دایره کرد. چرخید و چرخید و چرخید. با شتاب از خویشتن برون زد؛ خالی از خویش شد و تهی از حضور پریشان و آشفتهاش. گریزان از خویش، پندارهای پوچ و پریشان را چون غباری پشت سر نهاد و رو در روی آفتاب، تمام شرمساری و پشیمانیاش را به خاک افتاد. حادثه در آستانه اتفاقی تازهتر از خون رگهای غیرت حرّ بود. حادثه در تماس تبسمهای حسین علیهالسلام و اشکهای حر، سرشار از شکوه شده بود. حادثه، چشم به راه یک اتفاق بارانی بود. نگاه حسین علیهالسلام چونان آفتاب، بر نگاه جاری حرّ تابید. حرّ بیقرار و بیتاب، سر به زیر انداخت که آیا از این هزار توی شرمساری مرا توان گریزی هست؟!
آیا از این همه بیقراری، به اندازه یک لبخند مهربانی، سهم من خواهد شد؟!
در اندیشه «آیا»ی دوبارهای بود که شکفتن شانههای خوش را در ناگهانی از گل و لبخند احساس کرد. هنوز به خویش نیامده بود که حسین علیهالسلام ، مهربانی خویش را به او بارید.
حر هنوز باور نکرده بود که عاشق شده است! *** حر هنوز باور نکرده بود که سرافراز شده است!
حر هنوز باور نکرده بود که غرق در آغوش مواج حسین علیهالسلام شده است!
آفتاب روز عاشورا در امواج حرارت جنون بود، و شمشیر برهنه حرّ، چونان آینهای زلال و صیقل خورده، غیرت خروشان حرّ را به سماع برخاسته بود.
آفتاب روز عاشورا در اوج حرارت جنون بود و فرات، سرشار از نگاه سرشار حرّ
2
خاطرهاش را خاطره لحظهای که آب را بر روی حسین علیهالسلام بست، میآزرد و بغضش را لجوجی اشکهای بیتابش میفشرد. بیتاب بود و بیقرار، به خویش میاندیشید که کدام احساس و کدام واژه به استقبال تشییع وجدان خاموشش خواهد آمد. به فرات مینگریست، به پیام متلاطمی که آتش در دلش برپا کرده بود و او را به سوی خیمه حسین علیهالسلام میخواند. هنوز تلخ کامی خویش را در آینه اشک مینگریست و میگریست. سر تا پای خود را مرور کرد، جز نگاهی خشدار و تصویری زنگار گرفته در آینه حضور خویش نیافت. سر تا پا غرق عرق شرم بود و پا تا به سر پشیمانی. به آن طرف خیمهگاه نگریست. به لبخندهای تشنه حسین علیهالسلام که منتظر سلامهای سر به زیر حرّ بود. تلاطم تردید بر سینهاش پای میکوبید و او را به کنارههای آرامش آغوشش حسین علیهالسلام میخواند. شعاع آفتاب، چونان نیزههایی سرخ، از زره ضخیم زینهار دارش بر تنش میخلید و زخم و داغی را که در کنار فرات، بر قلب شکسته حسین علیهالسلام زده بود، به یادش میآورد. به پشت سر خود نگاه کرد، یک عمر جوانمردی و آزادگیاش را فرات با خویش برده بود.
به حال خویش نگریست و گریست؛ سرمایه یک عمر را، به لحظهای غفلت، بر باد رفته میدید. زمزمهای زلالتر از فرات بر لبانش جاری شد که:
«یک رکعت دل پای خم باده نشستن *** بهتر که همه عمر به سجاده نشستن!
چرخی بزن ای مست که این جرم بزرگی است *** در مجلس شور و طرب و باده نشستن
فصل سفر سرخ که گویند رسیده است *** تا کی دو دل و خسته لب جاده نشستن
از خویشتن خویش طلوعی کن و برخیز *** ننگ است برای چو تو آزاده نشستن
یک یا علی علیهالسلام ای مرد فقط فاصله دارند *** آماده به پا بودن و آماده نشستن»
امیر خوش نظر
آرام آرام از لشکر سیاهی کناره میگرفت و به سوی وادی نور پیش میرفت. مصمّم، امّا خجلت زده، در این اندیشه که آیا فرزند فاطمه علیهاالسلام او را میپذیرد؟ و اگر نپذیرد، بر کدامین سو راه در پیش گیرد؟ میرفت و دستار از سر باز میکرد تا شرم چهرهاش را بپوشاند؛ امّا نگاه مضطربش را چه کند؟! چشمهایش را بست: «خدایا! ای خدای توبهپذیر!»
گویی، نه مرکب، که جذبه الهی او را میکشید، کششی از جنس آتش طور.
فصلی میان او و دیگر کوفیانِ در بند بنیامیه بود که به جُرگه آزادگان پیوندش میداد؛ او هم حُرّ بود و از هر دو جهان آزاد و هم بنده عشق.
این چند دقیقه راه، از اردوگاه اموی تا حَرم حسینی، یک عمر، سلوک بود و یک عالم، سیْر. شمیم بهشت به مشام جانش رسید. به وادی ایمن وارد شده بود، از حضیض خودخواهی به درآمده بود و به اوج خدا خواهی برآمده بود. بر خود نهیب زد: «حُرّ! تو اکنون به حَرَم قدس حسین وارد شدی؛ از آنچه رنگ تعلق پذیرد، خویشتن را آزاد کن».
و چه بدبخت بود «هرثمه فرزند سلیم» که عُذر آورد: «ای حسین! من زن و فرزند خویش باز نهادهام و بر آنان از گزند پسر زیاد، بیمناکم.»
ـ «با مایی یا بر ما؟»
و هرثمه عافیت طلبانه گفت: «نه با توام و نه بر تو». و چه بزرگ بود حسین علیهالسلام که فرمود: «اکنون از این میدان شتابان بگریز که سوگند به او که جان حسین علیهالسلام در دست اوست، هیچ کس نیست که امروز تماشاگر کشته شدن ما باشد و به یاریمان نشتابد، مگر اینکه خدا او را در دوزخ افکند». و او به سوی چند صباح، سر در سایه شوم اموی بردن، گریخت.
حُرّ به دیدار مولا واصل میشد؛ امّا دیده بر زمین دوخته بود و سر به زیر انداخته: «من ... من حُر، پسر یزید ریاحی هستم؛ همو که ... اول بار راه بر تو بست و دل کودکانت را شکست، اکنون به پوزش خواستن آمدهام، آیا ... مرا بازگشتی هست؟»
یک آن نگاهش با نگاه امام علیهالسلام تلاقی کرد. چشمهای مولا نجیب بود و مهربان. گویی حسین علیهالسلام به انتظار او بوده است. لبهای خشک امام علیهالسلام به سخن باز شد و جان تشنه حُر را سیراب از زلالِ رحمت الهی کرد: «آری، پروردگار آنان را که به سوی او بازگردند، میپذیرد».
چه شیرین و سبک بود آن احساس که با ترنّم این کلامِ روحفزا در رگهای ملتهب حرّ دوید و او را به وجد آورد! بگذار تیغها او را در برگیرند و تکّه تکّهاش کنند. بگذار سینه مالامال از محبت حسینیاش را دشنههای کینه اموی بدرند. چه باک! این جان و هزاران چون این جان، فدای حسین علیهالسلام .
ـ «ای فرزند رسول خدا! رخصتم ده تا اولین کسی باشم که از حَرم خداییات دفاع میکنم و به پای تو جان میبازم».
و مولایش رخصت رفتن داد. چنان بر مرکب تاخت زد که گویی به دروازه بهشت میتازد و خوف آن دارد که راه آسمان را به رویش ببندند. لختی در برابر سپاه تبهکاران ایستاد:
«ای کوفیانِ مادر به عزا نشسته! ای خیانت پیشگان رسوا! حسین را به خود خواندید و به یارایاش امید دارید و اکنون دست از او کشیده و به رویش درآمدهاید؟! بر او چون ددان حلقه زدهاید و آب فرات را که یهود و نصارا و مجوس از آن مینوشند و سگان و خوکان در آن میغلطند، بر او و خاندان پاکش حرام کردهاید؟! چه بد، حق محمد صلیاللهعلیهوآله را درباره فرزندان او به جای آوردید! خدای، در روز عطشناکی، سیرابتان نکناد!»
امّا باران تیرهاشان بر سر گامهایی را شنید که به سویش میآمد. چشم باز کرد حسین علیهالسلام را دید که بر بالینش نشسته و سرش را به دامن گرفته تا زخمش را با پارچهای ببندد. امام، حرّ را از کوثر تولاّی خویش چنین لبریز کرد:
«خدایت رحمت کناد ای حرّ! تو آزادهای چونان که مادرت نامید. گوارایت باد شربت شهادت در برابر خاندان پاک رسول خدا صلیاللهعلیهوآله ».
نگاه شکرگزارش را به چشمان آقایش دوخت؛ گو اینکه میگوید: «آقای من! رسم آقای تمام کردی که بر بالینم آمدی». میخواست، امّا نفسش برنیامد که بگوید «جانم هزار بار فدای تو، یا اباعبداللّه». - قیس بن مسهر صیداوی (برای توضیح بیشتر اینجا کلیک کنید)
فرزند مسهر، 35 سال داشت که به عنوان نامه رسان، سلیمان حداد خزاعی با یکصد و پنجاه نامه در مکه خدمت امام رسید. سپس همراه با مسلم بن عقیل و نامۀ امام به کوفه بازگشت. پس از مدت کوتاهی با نامۀ دعوت مسلم مجدداً در مکه خدمت امام رسید و همراه کاروان امام راهی کربلا شد. در نزدیکی کربلا، با نامۀ امام خطاب به بزرگان کوفه راهی کوفه شد و در نزدیکی قادسیه گرفتار دشمن شد. برای اینکه اطلاعات نامه به دست دشمن نیفتد، نامۀ امام را فرو خورد و او را به دارالاماره عبیداله بردند و شکنجۀ بسیار کردند. سرانجام عبیداله گفت: باید به منبر بروی و به حسین و پدرش بد بگویی و از او اعلام بیزاری کنی. قیس پذیرفت و در مسجد کوفه به منبر رفت و امام علی و امامحسین را تحسین کرد و به عبیداله و یزید بد گفت. او را به بام دارالاماره بردند. با دستهای بسته در زنجیر بالای بام ایستاده بود. دژخیمان خنجر بر گلویش نشاندند و او فریاد زد: روحی فداک یا اباعبدالله. سر او را بریدند. چند قطره خون بر دیوارهای کاخ ستم شتک زد و جسدش به کوچه پرتاب شد. خبر شهادتش که به امام رسید، فرمود: از مؤمنان مردانی بر سر پیمان خود با خدا پای فشردند و به عهد خویش وفا کردند و گروه دیگر در انتظار شهادتند.
مقررات:
- هر هنرمند میتواند همزمان در هر 3 بخش شرکت نماید.
- هر هنرمند میتواند در هر موضوع حداکثر 3 اثر ارائه نماید.
- آثار پوستر در مرحله اول با کیفیت 72 دی پی آی RGB/JPEG (غیر فشرده – استاندارد) با حداکثر یک مگابایت (1MG) در سامانه بارگذاری شود.
- در صورتیکه پوستر به نمایشگاه راه یابد، از طریق ایمیل اطلاع داده می شود تا برای ارسال پوستر در قطع اولیه (۷۰ × ۱۰۰ سانتیمتر) اقدام کنید.
- آثار تصویرسازی به صورت اصل اثر در قطع حداکثر یک ضلع cm 70 و حداقل در دو فریم به دبیرخانه ارسال شود .
- دبیرخانه جشنواره مجاز است از آثار ارسالی برای امور نمایشگاهی، تبلیغاتی و انتشاراتی خود استفاده کند .
- توجه به جنبـههای زیباییشناسانـه و نگاه طـراح در بهره گیری از المان ها و نشانـههای دقیق و عنـاصـر تصــویـری شایستــه و خلق نو آوری و خلاقیت در داوری حایـز اهمیت خواهد بود.
- آثـار رسیده توسط هیـأتـی متشکل از کارشنـاسان، استادان و صاحبنظران ارزیـابـی شده و آثـار انتخابـی در ابعاد 70×100 چاپ و در نمایشگاه عرضه خواهد شد.
- نمایشگاه آثار در نگارخانه ابوالفضل عالی و خانه عکاسان حوزه هنری برپا خواهد شد.
- به هنرمندانی که آثارشان به نمایشگاه راه یابد مبلغ دویست هزار تومان به همراه گواهی شرکت و کتاب نمایشگاه اهداء میشود.
- آثار ارسالی به دبیرخانه میبایست پیش از این در هیچ جشنواره هنری شرکت نکرده باشد.
- حضور برگزیدگان در مراسم پایانی جشنواره الزامی است و عدم شرکت به منزله انصراف از جشنواره تلقی خواهد شد.
- دقت داشته باشید که خالق اثر از نظر دبیرخانه جشنواره، کسی است که در سامانه اطلاعات هویتی خود را ثبت نموده و در نهایت اقدام به ثبت اثر کرده و کد رهگیری دریافت نموده است.
جوایز بخش پوستر و پرچم:
- دیپلم افتخار و مبلغ 30،000،000 ریال به نفرات اول در هر موضوع
- دیپلم افتخار و مبلغ 20،000،000 ریال به نفرات دوم در هر موضوع
- دیپلم افتخار و مبلغ 10،000،000 ریال به نفرات سوم در هر موضوع
جوایز بخش تصویرسازی:
- دیپلم افتخار و مبلغ 35،000،000 ریال به نفرات اول در هر موضوع
- دیپلم افتخار و مبلغ 25،000،000 ریال به نفرات دوم در هر موضوع
- دیپلم افتخار و مبلغ 15،000،000 ریال به نفرات سوم در هر موضوع
تقویم جشنواره:
زمان تحویل آثار سوگواره: 31 مرداد 1394 - تا 24 مهر ماه تمدید شد
افتتاح نمایشگاه و معرفی آثار برگزیده: 6 آبان ماه 1394
پایان نمایشگاه: 4 آذر ماه 1394