سوگواره هنر عاشورایی / دوره یازدهم
فراخوان یازدهمین سوگواره هنر عاشورایی
حوزه هنری انقلاب اسلامی در نظر دارد با هدف بهرهمندی از ظرفیتهای واقعه کربلا در زمینه خلق آثار تجسمی یازدهمین سـوگواره هنــر عاشورایـی را همزمان با محرم و صفر سال 1439ﻫ.ق در آبان ماه 1396ﻫ.ش به صورت بین المللی بـرگزار نماید.
علاقمندان میتوانند آثار خود را مطابق با شرایط و مقررات سوگواره به دبیرخانه مرکزی جشنوارههای حوزه هنری ارسال کنند.
بخشهای سوگواره
- نقاشی
- تصویر سازی
- پوستر
- پرچم های سوگواری
موضوع بخش های نقاشی، پوستر و پرچم
موضوع بخش تصویرسازی
تصویر سازی برای داستان هایی که لیست آن در ادامه ملاحظه می گردد. (هر داستان فقط یک فریم)
[جهت نمایش متن هر داستان روی نام آن کلیک کنید]
نام داستان: کی
نویسنده: احمد ایزدی
کِی پدر را صدا می زد، اگر می دانست با "سَر" می آید!
نام داستان: سقا
نویسنده: شیرین اسحاقی
دخترک از میان جمعیتی که گریه کنان شاهد اجرای تعزیه اند، رد می شود. عروسک و قمقه اش را محکم بغل می گیرد. شمر با هیبتی خشن، همان طور که دور امام حسین می چرخد و نعره می زند، از گوشه چشم، دخترک را میپاید.
از کنار شمر می گذرد، مقابل امام حسین می ایستد و به لب های سفید شده اش زل می زند. قمقه را که آب تویش قلپ و قلپ صدا می دهد، مقابل او می گیرد و شمشیر از دست شمر می افتد و رجزخوانی اش قطع می شود. دخترک می گوید: "بخور، مال تو آوردم." و برمی گردد.
رو به روی شمر که حالا بر زمین زانو زده، می ایستد. مردمک های دخترک زیر لایه براق اشک می لرزد. توی چشم های شمر نگاه می کند و با بغض می گوید: "بابای بد!"
نگاه شمر از چانه لرزان دخترک می گذرد، و روی زمین می ماند. او نمی بیند که دخترک چگونه با غیظ از پله های سکو پایین می رود.
نام داستان: روشنایی شب
نویسنده: فرزانه شفا
چشم باز کرد و مثل همیشه قبل از هر کاری در نور اندک خیمه، به دنبال او گشت. همه جا را نگاه انداخت اما او در خیمه نبود. دلش شور افتاد، از جا برخاست و مشعل را به آرامی برداشت و از خیمه خارج شد.
تاریکی همه جا سایه انداخته بود و در آن سکوت شب، صدایی جز صدای وزش باد شنیده نمی شد. قدم برداشت و آهسته جلو رفت. از دور نوری نمایان شد. قدم هایش را تندتر کرد و کسی را در آن تاریکی دید. قلبش آرام گرفت. نزدیک تر شد. امام حسین (ع) با دقت مشغول جمع کردن خارهای اطراف بیابان بود. همان جا ایستاد و چند لحظه به او خیره ماند. نمی دانست چه کند، دلش لرزید و اشک در چشمانش حلقه زد. جلوتر آمد و با صدای بغض آلودش او را صدا زد.
امام حسین (ع) از جا برخاست و چند قدم جلو آمد. مدتی به چشمان خیس خواهرش نگاه کرد، دست های او را گرفت و گفت: "زینب جان! فردا مراقب کودکانم باش."
نام داستان: بلندی
نویسنده: محمد مبینی
من از این بالا همه جا را می بینم. من از اینجا، همه آدم ها و اسب ها را می بینم. چقدر آدم! ... چقدر اسب!... من از این بالا حتی رودخانه ای می بینم. چقدر آب! کاش کسی جرعه ای آب به من بدهد..... تاکنون پدر مرا روی دست هایش بلند نکرده بود؛ نمی دانم اکنون چرا این کار را کرده ... من از این بالا کسی را می بینم که تیری سه شعبه به کمان گذاشته و به سوی ما نشانه رفته است. من ....
نام داستان: دلش مال حسین
نویسنده: مریم داعی زنجانی
پیرزن سربریده پسر جوانش را پَرت کرد به سمت دشمن.
و گفت: "سرش مال شما..."
نام داستان: با اشک هایت گفتی آری!
نویسنده: مریم داعی زنجانی
نماز ظهر بود.
ایستاده بود تا تیر نخوری.
سرش را که روی زانوانت گرفتی، آرام گفت:"اَوَفَیتُ؟"
نام داستان: عباس بچه ها
نویسنده: مریم کمالی نژاد
به دست هایش که رسید مداد رنگی را محکم تر فشار داد و زیر لب گفت: "دیگه هیشکی هیشکی نمی تونه دستات رو بِبُره ...."
نام داستان: خورشید کوچک
نویسنده: میرشمس الدین فلاح هاشمی
همه سرها روی نیزه رفت.
هیچ شانسی برای گرفتن جایزه نداشت.
ناگهان فکری در ذهنش جرقه زد.
تنها امیدش پشت خیمه امام بود!
سر نوزاد روی نیزه می درخشید.......
نام داستان: عروسک غمگین
نویسنده: میرشمس الدین فلاح هاشمی
_ تا حالا این قدر برای هی عروسک لج نکرده بود! مادر دست دخترک را گرفت و راه افتاد. دخترک تازه رفته بود توی چهارسال. الّا و بلّا می گفت: "فقط اون عروسکی که موهاش رو شونه نکرده می خوام!"
صورت عروسک حزن عجیبی داشت. بازار فاصله زیادی با حرم نداشت. هوای صحن غمبار بود. دخترک آرام و با ادب کنار مادر روبه روی ضریح ایستاد . چیزی را زمزمه کرد:
"السلام علیک یا بنت الحسین"
نام داستان: سفارش
نویسنده: هدایت کارگر شورکی
- پسرم مواظب خودت باش. دیر نکنی! نگرانتم.
پسر فقط مادرش را نگاه کرد.
- از پدرت جدا نشو. او حواسش به تو هست....
پسر باز هم نتوانست چیزی بگوید. فقط مادرش را نگاه کرد. مادر پسرش را بوسید، پرده را کنار زد و گفت: آقا!
علی اصغر آماده است.
نام داستان: رها
نویسنده: فاطمه قنبریان
چه خوب بود نوکری! شنیدن، دویدن، امر مولا را اطاعت کردن. چه خوب بود صاحب داشتن!
حالا چه کرده بود که حسین می خواست رهایش کند؟ آزادی؟چقدر دلش شکست!
تا امروز ندانسته بود یک برده است. سیاه! با بدنی بدبو ونسبی پست! که از خیلی دورها آورده اندش!
تا امروز نفهمیده بود یک برده است. بس که حسین آقایی داشت.
حالا که آن تن های پاک و جان های شریف را می دید که می روند و به خاطر دفاع از مولای اوکشته می شوند؛ دلش می خواست ... می خواست او هم خاندان بزرگ و نسب و شرافتی داشت تا مولایش به او هم اذن می داد.
چه کند؟ برود؟
قدم به تقاضا پیش گذاشت. تا به حال هیچ وقت پیش حسین نلرزیده بود.
اذن خواست.
شنید.
دوید.
دشمنان ریشخندش کردند!
سرش به دامن حسین بود که جان داد.
عطر خوشی از خون های تنش بیرون می زد. چه خوب بود صاحب داشتن!
نام داستان: مگر سر آورده ای
نویسنده: مقداد همتی
کربلا تا شام را بیست روزه طی کردند .....سر آورده بوده اند.
نام داستان: آزادمرد
نویسنده: سیده گلزار رضوی
به سپاه مقابل نزدیک می شد. پای پوش از پای درآورد و بر گردن آویخت. نه اسارت، که به آزادگی می رسید.
نام داستان: برای تعزیه
نویسنده: علیرضا حسینی موسوی
شکاف خالی دیوار را کاوید و کاغذی طوماروار را از آن بیرون کشید.
گفتم:
«می دونی حکومت نظامیه؟» گفت:
« می دونی محرمه! » گفتم:«تنها می مونی.» گفت:
«زمانه عوض شده،مردم آتش زیر خاکسترند.» گفتم:
«اگه نیان؟» نگاهی کرد و لباس ها و شمشیرها و کلاه خودها را در آغوش کشید و با یک چشم که از پشت پارچه های رنگی سبز دیده می شد، مصمم نگاهم کرد و بیرون رفت.
صدای شلیک یک گلوله و الله اکبر. یک،دو ... ده و تکرار آن بر آسمان شب.
ظهر عاشورا تعزیه برپاست و روی لباس حضرت علی اکبر (ع) سوراخ جای تیر مانده است.
نام داستان: قرمز...سبز
نویسنده: سید امیر هاشمی گلپایگانی
از سر شب، صدای قران و روضه از مسجد نزدیک چهاراه، گاهی به گوشش می خورد و گاهی هم غرش عصبانی گاز ماشین ها نمی گذاشت که بشنود. دوست داشت یک امشبی را، این بندگان جامد خدا دست از سرش بر می داشتند و می شد که برای خودش باشد.اما نمی شد.
خیابان شمالی جنوبی، شلوغ تر از خیابان غربی شرقی بود. برای همین مجبور شده بود،کنار جعبه کنترل چراغ راهنمایی چهاراه بایستد و کلید قرمز خیابان غربی شرقی را زودتر فشار دهد.
از همان اول دلش پر می کشید که چراغ را ول کند و بدود به طرف مسجد. صدای سینه زنی مدتی بود که دیگر ثابت مانده و قطع نمی شد.چاره ای برای دلش پیدا نمی کرد. و طوری که به چشم کسی نیاید، با ضرب و آرام سینه اش دم گرفت:
_ ای اهل حرم، میر و علم دار نیامد.... علم دار نیامد.... علم دار نیامد.
سقای حسین، سید و سالار نیامد... علم دار نیامد...
صدای خشمناک بوق ماشین ها او را به خودش آورد. دستش را از کاپشن بیرون آورد و به دکمه چراغ رساند. نمی دانست که از تری چشمانش است یا اینکه واقعا چراغ سبز پرنورتر از همیشه بود.
نام داستان: بابای کوچک
نویسنده: عطیه رحمانی
بغلش کرد. موهایش را از جلوی چشم هایش کنار زد. پیشانی اش کبود و خاکی بود. ابروها و مژه های بلندش را رنگ کرده بود. دست کشید، خاک و حون ها را از صورتش پاک کرد. صدایش کرد. جوابی نشنید. باز صدایش کرد. انگشت های کبودش نشست روی لب های چاک چاک. سرش را آورد پایین. لب های ترک خورده را گذاشت روی صورت بابا. آهش بلند شد: «آه بابا.» بابا را محکم به سینه چسباند. معجر سوخته اش را پهن کرد روی خاک .سرش را گذاشت زمین. بابایش را هم گذاشت کنار موهای درهم و شانه نشده اش. دست کوچکش را حلقه کرد دور بابا. نگاهش را گره زد به نگاه بابا. چشم هایش را بست. دیگر هیچ وقت باز نکرد.
نام داستان: نجیب روسیاه
نویسنده: سیده طاهره موسوی مدنی
با من حرف می زد، برایم دعا میکرد. می گفت:«یک روزی ما را یاری خواهی کرد، در روزی سخت!»
آرزو می کردم آن روز زودتر برسد. اما دریغ که از آن روز فقط روی سیاه برایم باقی مانده و اشک تا به حشر؛
افسارم رها شد. نمی دانستم دستهایش را بریده اند.
خون جلوی دیدم را گرفت. فقط می خواستم از آنجا بروم؛
من نمی دانستم به کجا می روم؛ سپاه خودی یا لشکر دشمن!
ناگهان زمین و آسمان پیش چشمانم سیاه شد.
می خواستم بازگردم اما.....
نام داستان: آخرین دعوت
نویسنده: محمد مقتدایی راد
تمام یارانش رفته بودند. تنها تشنه، خسته، در رزم جامه ای خیس از خونِ زخم های عمیقش، به تماشا ایستاده بود؛
جهانی را که در آتش می سوخت. چشم هایش مطمئن تر از آن بودند که بتوان فهمید نگران است. اما بود.
برای تمام کسانی که جا می ماندند نگران بود. این همه راه را آمده بود. نامه ها داده بودند و دعوت شده بود. نامه ها داده بود و دعوت کرده بود، تا کسی جانماند و حالا لحظه های آخر بود. جهان پیش چشمانش می سوخت. می خواست فریاد بزند: «آیا کسی هست که یاری اش کنم؟ که نجاتش بدهم از این دوزخ؟» اما نگفت.
خواست طوری بگوید که نافهم ترین ها بفهمند. که سنگین ترین دل ها بلرزند. که هلهله ها راه صدا را سد نکنند. که کسی جا نماند؛ تا ابد.
رو به دشمن ترین دشمنانش مثل رعد غرید:«کیست مرا یاری کند؟»
نام داستان: حسرتی که به دل ماند و نماند
نویسنده: نیلوفر مالک
از بچگی آرزو داشت ظهر عاشورا، علامت را روی دوشش بگذارد و جلودار دسته باشد. همه می گفتند:
«کوچکی، بزرگ که شدی بیا.» بزرگ شد. میان کسانی که داوطلب بودند علامت را بلند کنند، از همه لاغرتر بود. گفتند:
«برو سربازی، بر و بازو که پیدا کردی بیا.» سرباز شد. جبهه رفت. اسیر شد.
محرّم بود که برگشت، با آستین های خالی که به سرشانه اش سنجاق شده بود و نگاهی که هنوز رنگی از حسرت داشت.
نام داستان: هم نوا
نویسنده: شیرین اسحاقی
زن سرودی را که قرار بود در کلیسا بخواند، زمزمه می کند و می اندیشد: شاید اوبیمار شده!
دستش روی دنده و پایش روی ترمز مانده است. آندره کوچولو صورتش را به شیشه چسبانده و بیرون را تماشامی کند: «ماما! چرا نمی ری؟» زن از آینه، امتداد دسته زنجیرزن رامی بیند و به نوای مداح که با صدای سنج، طبل و زنجیر درآمیخته گوش می دهد:
- این حسین کیست که عالم ...
می گوید:«باید همه این آدما رد بشن تابتونیم بریم.»
فکر می کند چه بدشانسی بزرگی! بعد از کلی تمرین، درست روزی که می خواست برای اولین بار، در گروه کر سرود بخواند، ویلما آمده و گفته بود: «دوستان برنامه به هم خورده . پدر وازگن امروز نمی تونه بیاد، پدر جوزف هم مسافرته.» زن پایش را از روی ترمز برمی دارد، ترمز دستی را بالا می کشد.آندره داد می زند: «ماما اونجا رو!» زن به جایی که آندره نشان می دهد زل می زند. پدر وازگن با ریش بلند سفید بر روی پیراهن سیاه، در ردیف آخر دسته، با سینه زن ها جلو می آید.
مقررات ارسال اثر:
- جهت ثبت نام، تکمیل فرم شرکت و دریافت کد رهگیری به سایت www.artfest.ir مراجعه نمائید.
- هر هنرمند میتواند همزمان در هر 4 بخش شرکت نماید.
- هر هنرمند میتواند حداکثر 5 اثر در هر بخش ارائه نماید.
- تکنیک آثار آزاد می باشد.
- آثار پوستر و پرچم با کیفیت 200 dpi و فرمت RGB/JPEG (غیر فشرده – استاندارد) 100×70 و آثار نقاشی حداقل یک ضلع 50 حداکثر یک ضلع 150 و با حداکثر سی مگابایت (30MB) در سامانه بارگذاری شود.
- آثار تصویرسازی به صورت اصل اثر در قطع حداکثر یک ضلع 70cm به دبیرخانه ارسال شود .
مقررات عمومی:
- توجه به جنبـههای زیباییشناسانـه و نگاه طـراح در بهره گیری از المان ها و نشانـههای دقیق و عنـاصـر تصــویـری شایستــه و خلق نو آوری و خلاقیت در داوری حایـز اهمیت خواهد بود.
- آثـار رسیده توسط هیـأتـی متشکل از کارشنـاسان ، استادان و صاحبنظران ارزیـابـی شده و آثـار انتخابـی در نمایشگاه عرضه و در کتاب سوگواره چاپ خواهد شد.
- دبیرخانه جشنواره مجاز است از آثار ارسالی برای امور نمایشگاهی،تبلیغاتی وانتشاراتی خود استفاده کند .
- نمایشگاه آثار در نگارخانه ابوالفضل عالی و خانه عکاسان حوزه هنری برپا خواهد شد.
- به آثار پوستر و پرچم راه یافته به نمایشگاه مبلغ دویست هزار تومان اهداء میشود.
- به هنرمندانی که آثارشان به نمایشگاه راه یابد گواهی شرکت و کتاب نمایشگاه اهداء میشود.
- حضور برگزیدگان درمراسم پایانی سوگواره الزامی است وعدم شرکت به منزله انصراف تلقی خواهد شد.
- شرکتکنندگان پس از پایان نمایشگاه به مدت 30 روز با مراجعه به دبیرخانه موظف هستند اثر خود را دریافت کنند در غیر این صورت دبیرخانه هیچ گونه مسوولیتی در قبال نگهداری و عودت آثار نخواهد داشت.
جوایز:
جوایز بخش پوستر و پرچم:
- دیپلم افتخار و مبلغ 35،000،000 ریال به نفرات اول در هر بخش
- لوح تقدیر و مبلغ 25،000،000 ریال به نفرات دوم در هر بخش
- لوح تقدیر و مبلغ 15،000،000 ریال به نفرات سوم در هر بخش
جوایز بخش نقاشی و تصویرسازی :
- دیپلم افتخار و مبلغ 40،000،000 ریال به نفرات اول در هر بخش
- لوح تقدیر و مبلغ 30،000،000 ریال به نفرات دوم در هر بخش
- لوح تقدیر و مبلغ 20،000،000 ریال به نفرات سوم در هر بخش
همچنین در هر بخش به 3 هنرمند لوح تقدیر و مبلغ پنج میلیون ریال اهدا می شود.
دبیر هنری سوگواره: محمدرضا دوست محمدی
داوران بخش پوستر و پرچم: دکتر محمد خزایی، مسعود نجابتی، سید حسن موسی زاده
داوران بخش تصویرسازی و نقاشی: علی هاشمی شهرکی، محمد حسین صلواتیان، حسن روح الامین
آخرین مهلت ارسال آثار سوگواره: 30 مهر 1396
افتتاح نمایشگاه و معرفی آثار برگزیده: 22 آبان ماه 1396
پایان نمایشگاه: 30 آبان ماه 1396
آدرس دبیرخانه:
تهران خیابان سمیه، نرسیده به خیابان حافظ، حوزه هنری، طبقه منفی یک، دبیرخانه مرکزی جشنوارههای حوزه هنری
تلفن: 5-84172204 - 021